الناز نفس مامان الناز نفس مامان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

نفس مامان الناز

بدون عنوان

سلام عزيز دلم بالاخره تونستم عكساتو ابلود كنم البته با كمك مامان جون رادين فسقلي خيلي از كمكش ممنونم بالاخره يكي جواب منو داد اما الناز از بد شانسي من تا اومديم يكم با هم جت كنيم حجم اينترنت خونه تموم شد و من مجبورم بازم با موبايل بيام تو اينترنت اما اميدوارم كه مامان رادين جون اين متنو بخونه واقعا ازش ممنونم بدون كمك اون نمي تونستم مامان رادين شما يه دوست خيلي خوبي ايشالا اينترنت كه شارز كردم بازم با هم صحبت مي كنيم الناز عزيزم امروز يه خطر خيلي بزركً از بيخ كًوشمون رد شد اونم اين بود كه شما رفته بودي روي تخت و داشتي با بابا مهدي بازي مي كردي كه بابا تا اومد شما رو بخوره شما فرار كردي و واي سرت خورد به لبه تخت خودت من كه مردم اونقد خودمو زدم...
13 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزيز دل مامان اينروزا خيلي خوش به حالت شده به خاطر اينكه اون روز بد از اينكه بلبا مهدي اومد شما رو برديم شهربازي و شما كلي حال كردي و به قول خودت دهتا بازي سوار شدي الانم كه جمعست يني دو روز بد از اون كلي خودت و واسه مامان شهناز لوس كردي اونم شما رو باز برد شهربازي كلي خوش كًذروندي الهي فدات شم كه هرجي سوار ميشي باز خسته نمي شي و ميكًي بازم كلمه اي كه امروز براي اولين بار كًفتي بيداره بود ديدي مامان شهناز بيدار شده من به شا مي كًفتم ساكت باش خوابيده مي كًفتي نه بيداله الخي فدات شم با اون هوشت عاشقتم عزيزم
11 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام دختر عزيزتر از جونم الان كه دارم برات مي نويسم روي بام خوابيدي اخه زودتر از ساعتي كه بايد بيدار ميشدي بيدار شدي به خاطر همين يكم بي حوصله بودي به خاطر همين مامان شما رو كًذاشت رو باش كه يكم حوصلت بياد سر حاش امروز قراره كه بابا مهدي كه اومد ببريمت شهربازي اخه نمي دوني جقدر عاشق شهربازي هستس شما همه بازيهايي كه دوست داري تند تند اسم ميبري و مثلا ميكًي تاب داله اسب داله الهي فدات شم با اون شيرين حرف زدنت هنوزم نتونستم عكس بزارم نمي دونم جرا كسي وبلاكًمو نمي بينه كه يكم راهنمايي كنه منو اخه يدفعه هم كًفتم اكه بتونم عكساتو بزارم بهتر راجع به كارات توضيح ميدم اما اشكالي نداره همينم خوبه مامان عاشقته همه نفسمي همه زندكًيمي
9 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزيز دل مامان امروز خونه مامان مهري هستيم اخه مامان مهري مي خواد اش نذري ببذه تو كه ماشالاه از شيطوني كم نميزاري عزيزم با بابا حسن رفته بودي باركينكً و خودتو كلي خاكي كرده بودي كه بابا حسن كًفت بيام ببرمت بالا نمي دوني خاكي شده بودي جه جيكًري شده بودي الانم كه اومدي بازم قران و اوردي و داري مي خوني عاشقتم ماماني من نويسنده خوبي نيستم تا جايي كه كسي كمكم كنه كه ججوري بتونم عكساتو بزارم كوجولو كوجولو برات مي نويسم بوسسسسسسسسسس
8 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزيز دل مامان امروز خونه مامان مهري هستيم اخه مامان مهري مي خواد اش نذري ببذه تو كه ماشالاه از شيطوني كم نميزاري عزيزم با بابا حسن رفته بودي باركينكً و خودتو كلي خاكي كرده بودي كه بابا حسن كًفت بيام ببرمت بالا نمي دوني خاكي شده بودي جه جيكًري شده بودي الانم كه اومدي بازم قران و اوردي و داري مي خوني عاشقتم ماماني من نويسنده خوبي نيستم تا جايي كه كسي كمكم كنه كه ججوري بتونم عكساتو بزارم كوجولو كوجولو برات مي نويسم بوسسسسسسسسسس
8 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزيز دل مامان امروز اومديم خونه مامان مهري اخه من ميخواستم يرم دكتر اخه شما اينجا راحت تري الناز جون ماشالاه روز به روز قشنكً تر صحبت ميكني ميتوني بكًي زنداييي مامان مهري ريخت افتاد مهدي خاله راستي به شير هم ميكًي بيز بيز نميدونم جرا ولي خيلي بامزه ميكًي با اينجور حرف زدن من بيشتر عاشقت مي شم مامان ميميره برات عزيزم ولي نمي دونم جرا هنوز نمي تونم اون عكساي قشنكًتو بزارم عزيزم از كسي هم بلد نيستم ببرسم ولي اشكالي ندازه ياد ميكًيرم اونوقت همشو ميزارم بازم عاشقتم بوسسسسسسسسسسسس
7 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزيز دلم امروز كار جديدي كه امروز انجام دادي اين بود كه تونستي كشوي كمدتو باز كمي و از اين موضوع كلي خوشحال بودي و ميومدي و منو صدا مي كردي كه بيا منو ببين و بد از توش كتاباتو اوردي نشستي روي مبل و خوندي و منو باز كلي عاشق خودت كردي عزيز دلم نميدونم جرا نمي تونم عكساتو بزارم
6 مرداد 1392

كلماتي كه الناز مي تونه بكًه

سلام عزيز دلم نمي دونم جرا نميشه عكساتم بزارم البته تا ياد بكًيرم زمان مي بره اينروزا خيلي بامزه حرف مي زني تازه كمي هم جمله سازي ياد كًرفتي كلماتي كه ميتوني بكًي دلام. سلام مامان. بابا داداي دايي كاو ببعي كًبه. كًربه طوطو. طوطي ددر دكتر داب. تاب اتاد افتاد ايخت. ريخت ارا. سارا. اكًريان. اريان بات. كفش دس. سس ما. ماست كًرص. قرص الناز جون ماشالاه ماماني انقدر قشنكً و زياد حرف ميزني كه من همشو يادم نمي ياد البته هر وقت يادم اومد بازم برات مي نويسم عزيز دل مامان عاشقتممممممم نفسم بوسسسسسسسسسسسسسسسس
5 مرداد 1392

كاراي روزمره النازي

صبح كه از خواب بيدار ميشي منو با هزار تا بوس از خواب بيدار ميكني واز من كارتان يعني همان كارتون مي خواي بد از اون هم خودت صبحانتو خودت مي خوري البته تازه ياد كًرفتي و از اين بابت خيلي خوشحالم جون خيلي بهتر مي خوري بد از اون تا وقتي كه موقع خواب ظهرت بشه ما محكوم به ديدن كارتون هستيم
5 مرداد 1392

الناز كتاب خوان

خوشكل مامان اينروزا خيلي بامزه شدي و مدام تو خونه كتاب مي خوني اوازه كتاب خوندنت كه تو خونه ميشنوم بيشتر عاشقت مي شم اخه خيلي بامزه مي خوني خدايا ازت ممنونم كه اين جيكًرو به ما دادي
5 مرداد 1392